مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

کاردستی ماهی رنگین کمان

  روي مقوا شكل يك ماهي را بكشيد و اطراف آنرا ببريد.سر ماهي را با ماژيك يا مداد شمعي آبي رنگ كنيد. اگر دوست داشته باشيد مي توانيد يك تكه كاغذ رنگي يا پارچه آبي روي آن بچسبانيد و بعد دور آنرا قيچي كنيد تا از لبه شكل ماهي بيرون نزند...   مواد مورد نياز 1-    يك تكه كاغذ كشي آبي يا ماژيك يا مداد شمعي آبي 2-  مقدار كمي كاغذ كشي يا زر ورق با رنگهاي مختلف 3-  مقدار كمي فويل آلومينيومي 4-  قيچي 5-  چسب 6-  يك تكه مقوا يا كاغذ ضخيم   طرز ساخت   روي مقوا شكل يك ماهي را بكشيد و اطراف آنرا ببريد   سر ماهي را با ماژيك يا مداد شمعي آبي رنگ كنيد. اگر دوست دا...
30 شهريور 1391

بازی انلاین

با سلام به پدران و مادران  عزیز در وبلاگ ما بازی های انلاین در امکانات جانبی گذاشتیم بچه های گل تون می تونند بازی کند اونم به صورت انلاین نظر یادتون نره باتشکر مدیر  سایت=pegman pishva
21 شهريور 1391

داستان شنل قرمزي و دوستان درقرن 21

یکي بود يکي نبود .   غير از خداي مهربون هيچ کس نبود . يه روز مادر شنل قرمزي رو به دخترش کرد و گفت : عزيزم چند روزه مادر بزرگت مبايلش و جواب نميده . هرچي SMS هم براش ميزنم باز جواب نمده . online   هم نشده چند روزه!!! نگرانشم . چندتا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر . ببين حالش چطوره ! شنل قرمزي گفت : مامي امروز نميتونم . قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بريم ديزين اسکي .     مادرش گفت : يا با زبون خوش مي ري يا مي دمت دست داداشت گوريل انگوري لهت کنه .   شنل قرمزي گفت : حيف که بهشت زير پاتونه . ...
21 شهريور 1391

داستان جوجه اردک زشت

  یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود. نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده، خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام. او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند. کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمیتوانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند. بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند. تا اینکه پرها یشان خشک شد خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یکی از تخم ها اینجاست اردک پیری کنار خانم اردک آمد. به تخم نگاه کرد و...
21 شهريور 1391

دانلود نرم افزار رنگ امیزی

  نرم افزار Kea Coloring Book 3.6  يکي از جالب ترين نرم افزارهاي سرگرم کننده براي کودکان مي باشد. اين نرم افزار به صورت رايگان توسط شرکت Kea ارائه شده است . اين نرم افزار يک کتاب رنگ آميزي مجازي است که بچه ها مي توانند تصاوير از قبل کشيده شده را با سليقه خود رنگ آميزي کنند. يکي از امکانات جالبي هم که دارد ارائه جديدترين تصاوير جهت رنگ آميزي از سوي شرکت سازنده نرم افزار مي باشد. اين نرم افزار همچنين به جهت اينکه يک نرم افزار کار با رنگبندي هاي مختلف مي باشد مي تواند تاثير مثبت فراواني بر روي بهبود فرايند پردازش در نيمکره راست مغز دارد.       نرم افزار Kea Coloring Book 3.6  يکي از جالب ترين ...
21 شهريور 1391

جوک

جوک جدید جک جدید خنده دار .   .   .   از راهنمایی های حیف نون به بچه اش   با هرکس به اندازه ی شعورش برخورد کن   نه به اندازه ی شعورت  ! مناجات حیف نون :   خدایا می شه ما رو امتحان کنی      ببینی جنبه پولدار شدنو داریم یا نه !؟   .   .   .   خسیسه به زنش میگه امروز جون یه نفر رو نجات دادم   زنش میگه مگه چیکار کردی ؟   میگه به 1 فقیر ده هزار تومان دادم     دیدم داره از خوشحالی میمیره ازش گرفتم !   .   .   .   باتوجه به نزدیک شدن قیمت نان به سکه   بزودی ربع نان ،...
21 شهريور 1391

پيراهن سبز بهشتي

قصه : فاطمه (سلام الله عليها) در خانه يك پيراهن ساده داشت. پدر براي ازدواج او با علي (عليه السلام) يك پيراهن نو به خانه آورد.فاطمه (سلام الله عليها) به آن نگاه كرد.پارچه نرم و لطيفي داشت.آن را كنار گذاشت تا چند لحظه بعد بپوشد.اتاق فاطمه (سلام الله عليها) نزديك در حياط بود.در زدند. - چه كسي در مي زند؟ - يك نفر در را باز كند. يكي در را باز كرد.كسي با صداي شكسته اش گفت: من يك زن فقيرم.لباسي ندارم كه به تن كنم. فاطمه (سلام الله عليها) وقتي صداي زن فقير را شنيد گوشه در اتاق را باز كرد. زن فقير گفت: از خانه رسول خدا يك لباس كهنه مي خواهم تا به تن كنم. دل فاطمه ((سلام الله عليها)) به درد آمد.نگاهش اول به پيراهن نو افتاد .بعد به پيراهن ساده اي...
21 شهريور 1391

راپونزل

قصه :   روزگاری زن و مردی زندگی می کردند که فرزندی نداشتند . بالاخره آرزوی آنها به حقیقت پیوست. آنها منتظر ورود کوچولویی به خانه اشان بودند. پشت خانه آنها پنجره ای قرار داشت که به یک باغ زیبا و بزرگ باز می شد . باغ پر از گلهای زیبا و درختهای میوه بود . این باغ متعلق به یک جادگرو بدجنس بود و هیچ کس جرات نمی کرد به داخل باغ برود. زن باردار بود و از پنجره به این باغ زیبا نگاه می کرد . روزی در باغ مقدار زیادی کاهو وحشی با برگهای سبز و تازه دید . از آن روز به بعد او نمی توانست به هیچ چیز دیگری به غیر از آن سبزیها فکر کند . کم کم رنگ و رویش پرید و صورتش هر روز سفیدتر از روز قبل می شد و بیماری به سراغ او آمد. مرد از همسرش علت بیماری را...
21 شهريور 1391