مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

داستان قرانی=دعای کشتی شکسته گان

1391/6/21 0:52
نویسنده : pegman pishva
682 بازدید
اشتراک گذاری

 یك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان در دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ایك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان در دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر می كرد كه دیگری  شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا كه هیچ كدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
"  نعمتها تنها برای خودم است چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی"
مرد پرسید:
" به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟ "
"او دعا كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)