مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

داستان خرگوش ولاک پشت

1391/6/21 15:34
نویسنده : pegman pishva
1,049 بازدید
اشتراک گذاری

روزي روزگاري در جنگلي زيبا، خرگوش مغروري زندگي مي كرد كه مشهور به سريعدويدن بود. همين، باعث شده بود كه خرگوش به خودش مغرور شود و دائم لاك پشت را به خاطركند راه رفتنش مسخره كند.

يك روز لاك پشت كه از حرفها و حركات خرگوش عصباني بود به او گفت: « خرگوشجان! همه مي دانند كه تو سريع هستي ولي چه فكر كرده اي؟ تو با تمام قدرتتباز هم قابل شكست هستي!»

خرگوش به حالت تمسخر شروع به آه و ناله كرد و گفت: « واي شكست؟ مسابقه باكي؟ مطمئناً با تو نبايد باشد؟ هيچ كس در دنيا وجود ندارد كه بتواند با منمقابله كند، خودت كه مي داني من سريع ترين هستم.»لاك پشت از لافهاي بيهوده خرگوش عصباني بود، به همين خاطر با او قرارمسابقه اي را گذاشت.

در روز مسابقه هر دو،‌ در خط شروع قرار گذاشتند. وقتي مسابقه شروع شد، خرگوش خميازه اي كشيد و خواب آلود بود، لاك پشت همبا زحمت زياد راه را در پيش گرفت.

وقتي كه خرگوش ديد رقيبش چطور به آرامي راهپيمايي مي كند با خود گفت: ( كميمي خوابم و بعد بلند مي شوم) و به سرعت خوابش برد.

بعد از اينكه از خواب بيدار شد به دنبال لاك پشت راه افتاد و ديد كه اومسير زيادي را طي نكرده است، تصميم گرفت كه صبحانه مفصلي بخورد.

در همان نزديكي، مزرعه كلم ديد و آنجا رفت تا كمي كلم بخورد، شروع بهخوردن كرد و چون زياده روي كرد و آفتاب هم به شدت مي تابيد باز خوابش گرفت،تصميم گرفت چرت كوچكي بزند و با خود گفت: ( قبل از اينكه با سرعت بي نظيرماز خط پايان رد شوم و برنده شوم كمي مي خوابم. )

خرگوش در حاليكه چهره لاك پشت را به هنگام بازنده شدن مجسم مي كرد به خوابعميقي فرو رفت.خورشيد كم كم غروب مي كرد و لاك پشت با زحمت به سمت خط پايان پيش مي رفت وفقط 100 متر با آن فاصله داشت كه در آن لحظه خرگوش با جستي از خواب پريد.

باز هم به حالت مسخره و توهين لاك پشت را نگاه كرد ولي ديد كه تنها چند متربا خط پايان فاصله دارد، بعد شروع به جست و خيز كرد و آنقدر دويد كه زبانشاز دهانش بيرون زد و شروع به نفس نفس زدن كرد.

براي خرگوش مغرور ديگر دير شده بود. لاك پشت به آرامي از خط پايان گذشت واو را شكست داد.

خرگوش هم با خستگي بيهوده، ناراحتي و پشيماني به خط پايان رسيد و كنار لاكپشت به زمين افتاد و لاك پشت در حاليكه به آرامي به چهره او لبخند مي زد ميگفت: » به آرامي و پيوسته، هر كاري را بهتر مي شود انجام داد».

نتيجه اينكه:

1ـ هيچ وقت به هيچ كدام از تواناييهاي خودمان مغرور نباشيم و آن را به رخديگران نكشيم چون ممكن است ديگران خصلتهاي خوبي داشته باشند كه ما از آن بينصيب باشيم

2ـ با اراده و زحمت و تلاش مي توان هر غير ممكني را ممكن كرد و به هدفرسيد، مثل لاك پشت كه اينكار را كرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)