مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

سياره ي سرد

    هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود   در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود را ببينند از چراغ قوه استفاده مي كردند .                يك روز اتفاق عجيبي افتاد. يكي از اين موجودات عجيب كه اسمش نيلا بود، باطري چراغ قوه اش را برعكس درون چراغ قوه گذاشت.               ناگهان نور خيره كننده اي تابيد...
21 شهريور 1391

در جستجوي دايناسور

  تولد سارا بود و او يك بازي جديد كامپيوتري بنام جستجوي دايناسور  را هديه گرفته است . سارا به خودش گفت: اين خيلي عالي است، اين همان چيزي است كه مي خواستم .     سارا  تصميم گرفت، بازي جديدش را امتحان كند.او كامپيوتر را روشن كرد و سي دي را داخل آن گذاشت و به صفحه مانيتور نگاه كرد. علامت عجيبي روي صفحه ظاهر شد .         سارا روي آن علامت كليك كرد و يكدفعه اتفاق عجيبي افتاد. نورررررررر           سارا پرسيد: من كجا هستم؟ پسركي كه كنارش ايستاده بود، گفت: توي بازي جستجوي دايناسور هستي. ما بايد استخوانها...
21 شهريور 1391

داستان کلاغ و روباه

يكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره .          روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد . روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : ”   به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ،‌ حيف كه صدايت خوب نيست   اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي  ...
21 شهريور 1391

داستان خرگوش ولاک پشت

روزي روزگاري در جنگلي زيبا، خرگوش مغروري زندگي مي كرد كه مشهور به سريع دويدن بود . همين، باعث شده بود كه خرگوش به خودش مغرور شود و دائم لاك پشت را به خاطر كند راه رفتنش مسخره كند. يك روز لاك پشت كه از حرفها و حركات خرگوش عصباني بود به او گفت: « خرگوش جان! همه مي دانند كه تو سريع هستي ولي چه فكر كرده اي؟ تو با تمام قدرتت باز هم قابل شكست هستي!» خرگوش به حالت تمسخر شروع به آه و ناله كرد و گفت: « واي شكست؟ مسابقه با كي؟ مطمئناً با تو نبايد باشد؟ هيچ كس در دنيا وجود ندارد كه بتواند با من مقابله كند، خودت كه مي داني من سريع ترين هستم.» لاك پشت از لافهاي بيهوده خرگوش عصباني بود، به همين خاطر با او قر...
21 شهريور 1391

تولد کودک

سلام به پدر و مادران عزیز اگه دوست دارید بچه خود را خوشحال کنید و عکسش در وبلاگ من باشه از طریق یاهو عکسش رو بدید.                            ایدیم=pegmanp@yahoo.com
21 شهريور 1391