مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

داستان پیتر پن

ادوارد برای مبارزه با دشمن به جنگ می رفت . وندی در طول جنگ ، پسرش دنی را با تعریف کردن افسانه هایی از پیترپن و سرزمینهیچستان سرگرم می کرد .اما دخترش جین این داستان ها را بچه گانه می دانست . پدر جین از او خواسته بود که مراقبت از خانواده را بر عهده گیرد . برای همین فکر می کرد که بزرگ شده است . یک شب که جین همراه نانادو از خانه بیرون رفته بود . بمباران هوایی توسط دشمن شروع شد ، او به سمت خانه دوید تا به دنی و مادرش که در پناهگاه بودند بپیوندد . دنی حسابی ترسیده بود ولی وندی به او گفت : این صدای توپ های کشتی کاپیتان هوک و دزدان دریایی است .   او به دنی گفت که پیترپن چگونه گنج هایی را که کاپیتان هوک از کشتی های مختلف دزدی...
20 شهريور 1391

نظر

باسلام به پدر و مادر عزیز لطفا به سایت نظر دهید       مدیریت سایت=pegman pishva ...
20 شهريور 1391

داستان شنگول ومنگول وحبه ی انگور

یکی بود... یکی نبود... غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در زمان های قدیم ،سه بچه بز به نام های شنگول ،منگول و حبه ی انگور با مادرشون زندگی میکردند. روزی از روز ها مادر بز ها برای پیدا کردن غذا به بیرون رفت وبه بچه های خود گفت: بچه های عزیزم!وقتی کسی در زد به صداش توجه کنین تا کسه بی معرفتی نباشه. صدام رو بخاتر داشته باشین. یک دو سه... بعد به بیرون رفت تا غذا پیدا کنه. آقا گرگه در حمون لحظه به خونه ی دوبلکس مامان بزی رفت. در زد و گفت:منم ،منم مارتون.غذا آوردم براتون. تو حمون لحظه شنگول گفت:برو آقا گرگه؟؟؟ آیفون تصویری داریم!!! بعد رفت و ماسکه مامان بزی رو خرید.با اون به جلوی خونشون رفت. بعد در زد و گفت:منم ،منم ...
20 شهريور 1391