مادر جان بخون برای بچه داستان=بچه بیا بازی انلاین

داستان شنگول ومنگول وحبه ی انگور

1391/6/20 18:01
نویسنده : pegman pishva
835 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود... یکی نبود...

غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.

در زمان های قدیم ،سه بچه بز به نام های شنگول ،منگول و حبه ی انگور با مادرشون زندگی میکردند.

روزی از روز ها مادر بز ها برای پیدا کردن غذا به بیرون رفت وبه بچه های خود گفت:

بچه های عزیزم!وقتی کسی در زد به صداش توجه کنین تا کسه بی معرفتی نباشه.

صدام رو بخاتر داشته باشین. یک دو سه...

بعد به بیرون رفت تا غذا پیدا کنه.

آقا گرگه در حمون لحظه به خونه ی دوبلکس مامان بزی رفت.

در زد و گفت:منم ،منم مارتون.غذا آوردم براتون.

تو حمون لحظه شنگول گفت:برو آقا گرگه؟؟؟

آیفون تصویری داریم!!!

بعد رفت و ماسکه مامان بزی رو خرید.با اون به جلوی خونشون رفت.

بعد در زد و گفت:منم ،منم مارتون غذا آوردم براتون.

منگول گفت:چقدر صدات کلفته؟؟؟نه تو مامان ما نیستی.

بعد رفت جلوی خونه ی مامان بزی و در زد و حمون حرفا ی دروغ رو زد.

شنگول و منگو... درو باز کردن.

گرگه تا دید خونه باحاله، زود رفت و سند خونه رو به اسم خودش گذاشت.

اما قبل از اینکه به سند برسه ،شنگول پیلنگیش داد.

بعد منگول حرکت یک کشتی کجی رو روی گرگ رفت.

حبه ی انگور یه جایی واستاده بود و تشویق میکرد.

مامان بزی از راه رسید.دید آقا گرگه یک چسب زخم روی صورتش هست.

بعد گرگه بدون صبر شنگول منگول رو دزدید.

اما وقت نکرد حبه ی انگور رو بدزده.

مامان بزی با حبه ی انگور به دنبال گرگه رفتن.

گرگه خسته بود و خوابید.مامان بزا شکم اونو پاره کرد.بچه ها او مدن بیرون.

پایان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)